الاغ - پاورقی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تجربه های ذهن من تمامش در یک پاورقی است. من از این که در متن باشم نمی ترسم؛ اما گاهی باید سری هم به پاورقی زد؛ بعضی وقت ها حرف مهمی دارد؛ حرفی که جایش فقط در پاورقی است...
 حمید اسماعیل زاده
Pavaraqy.Parsiblog.Com
معجزه پُصط مُدرن!

مثل همیشه ساعت شش و بیست و پنج دقیقه‌ی بعد از ظهر گرفتم خوابیدم، ساعت دوازده شب بیدار شدم و صبحانه خوردم. با وق وق دلنشین سگ‌های بی صاحاب، رفتم بالای تیر چراغ برق و نرمش کردم تا روزی خوب را شروع کنم. گیتار برقی‌ام را برداشتم، با آن سنتور زدم در دستگاه همایون، و شعری خواندم:

الای ای آهوی احمق وِر آر یو
که من را مُدَّدَتی ست لاو تو یو

تی وی را روشن کردم و به اخبار گوش دادم؛ خبر درباره‌ی یک فیل نقاش بود که با خرطومش نقاشی می‌کشید، موضوع آخرین اثرش هم هشدار به دنیا در مورد خطری بود که فیل‌ها را تهدید می‌کرد؛ اول کمی فکر کردم که یک فیل یک نقاشی‌ای کشیده حالا دیگر موضوع و مفهومش را از کجای‌تان درآورده‌اید، اما بعد به خودم نهیب زدم که تویی که تا گردنت در هنر فرو رفته چرا این حرف را می‌زنی، بعد آروغی زدم و تی وی را خاموش کردم و رفتم به کتابخانه‌ام.

کتابخانه‌ام پر است از کتاب. روی میزم چند تا کتاب سمت راست قرار دارد که جلد های قطور و محکمی دارند، وقتی هنگام کار، پشه‌ها و مگس‌ها مزاحم می‌شوند این کتاب‌ها خیلی به دردم می‌خورند، گاهی برای موش و سوسک و گربه هم به درد می‌خورند، البته برای آن‌ها کتاب‌هایی دارم که دقیقاً پشت سرم و سمت چپ میزم در قفسه هستند، به طوری که اگر کمی خودم را به عقب بکشم می‌توانم یکی از آن‌ها را بردارم و استفاده کنم.

اما روی میزم سمت چپ هم چند تا کتاب هست که برگ‌های پوست پیازی دارند و جلدهایشان هم خیلی نرم است، در کل وزن زیادی هم ندارند. بعد از کار طولانی وقتی که چرتم بگیرد این کتاب‌ها خیلی مفید هستند، به طوری که پایم را روی میزم می‌گذارم و یکی از این کتاب‌ها را برای صورت استفاده می‌کنم و چرتی می‌زنم.

تقریباً شده بود ساعت یک نیمه شب، کارم را شروع کردم و قلمم را برداشتم و تهش را با مداد تراش تراشیدم و شروع کردم به کشیدن شاخی برای یک الاغ. شاخ و الاغ را با هم خیلی دوست دارم، چند روزی بود که به این سوژه فکر می‌کردم، احساس می‌کنم با این طرح خلایی را جبران می‌کنم، چند روز پیش اتود طرحم را برای سایت جهانی خَروَشان ایمیل کردم و آن‌ها هم خیلی استقبال کردند، بی‌صبرانه منتظرند تا طرحم را کامل کنم، امیدوارم جایزه‌ی خَروَش[1] سال را به من بدهند.

معمولاً تا ساعت چهار صبح طرح می‌زنم. ساعت پنج که شد خودکار یوروپنم [2]را برداشتم و روی کاغذی کاهی نامه ای نوشتم برای دفاع از مستضعفان و یتیمان دنیا، که: "قلبمان می‌تپد برای شما و آبی خوش از گلویمان پایین نمی‌رود وقتی حال شما عزیزان را می‌بینیم." بعد لیوان را برداشتم و داخل پارچ آب ریختم و خوردم، خب آخر وقتی نامه های احساسی می‌نویسم گلویم خشک می‌شود.


[1] وش: این پسوند بر چگونگی و مانندگی دلالت دارد. مانند: مهوش، پری وش، فرشته وش

[2] EUROPEN




      .......
 نظر
      .......
 الاغ
 پست مدرن
 آروغ
 همایون
 فیل
 شاخ
 سگ
 پشه
 مگس
 سوسک
 موش
..................................................................................................
الاغ و آدم ها!

الاغی که تنش به تن آدم‌ها خورده است!

توضیح: شاید عبارت بالا طرح یا کاریکلماتور باشد، شاید هم عنوان یکی از  یادداشت‌ها یا داستان‌های نانوشته‌ام بشود.

سوال: مگه می‌شه؟!




      .......
 نظر
      .......
 آدم
 الاغ
..................................................................................................
خر های پاره وقت!



مردی برای مداوای درد چشمش پیش دامپزشک می‌رود. دامپزشک هم از همان داروهایی که برای دام و طیور استفاده می‌کرده است در چشم آن مرد می‌کند و او هم کور می‌شود. مرد که چشم‌هایش را از دست داده از دکتر شکایت می‌کند؛ قاضی جواب می‌دهد که این شکایت قابل پیگیری نیست چرا که اگر آن مردِ بیمار خر نبود برای مداوای چشمش پیش دامپزشک نمی‌رفت.

سعدی هم این حکایت را بر می‌دارد و در گلستانش چاپ می‌کند و کتابش روانه‌ی بازار می‌شود، تا عبرتی باشد برای آن ها که بعضی وقت‌ها خر می‌شوند.

 

مدتی بعد که فروش گلستان زیاد شده و در هر جایی پیدا می‌شود، در یک دامپزشکی دکتری دارد گلستان سعدی می‌خواند، مردی در حالی که دستش را روی چشمم گذاشته وارد مطب می‌شود و از درد آه و ناله می‌کند و می‌گوید: "چشمم، دکتر". دکتر با تعجب می‌گوید: "آخر اینجا که ..." و هنوز جمله‌اش را تمام نکرده است که مرد دوباره داد و فریادش به هوا می‌رود. دکتر هر چه نگاه به مطبش می‌کند می‌بیند در بین داروهای چشم فقط یک قطره دارد که برای مداوای چشم الاغ استفاده می‌شود؛ همینطور که شک دارد آیا از این دارو استفاده کند یا نه، به یاد حکایت گلستان می‌افتد که مردی برای درد چشمش پیش دامپزشکی می‌رود.دکتر با خود می‌گوید:"بابا یا خوب می‌شه یا بدتر از این دیگه، خودش خواسته قرار نیست که کسی خفت ما رو بگیره" او از آن دارو استفاده می‌کند و از قضا مرد کور شده و با عصبانیت از مطب خارج می‌شود.

دکتر که بعد از این واقعه خیالش راحت است که کسی به او کاری ندارد یک روز می‌بیند می‌آیند و مطب او را پلمپ می‌کنند و جواز پزشکی‌اش را هم باطل. بعدها که علت را جویا می‌شود می‌فهمد آن که چشمش را کور کرده قاضی بوده و از قضا رییس همان انتشاراتی بوده که سعدی کتابش را داده به آن تا چاپ کند.

 

ملانصر الدین بالای منبر برای مردم از انفاق و احسان به همسایه و تهی دستان می‌گفت. به خانه که بر می‌گردد می‌بیند کیسه های برنجی که خریده بود نیست. از زنش سراغ کیسه‌ها‌ی برنج را می‌گیرد و زنش می‌گوید که همسایه‌مان فقیر بود  دادم به آنها. ملا زن را عتاب می‌کند و می‌گوید:"چرا این کار را کردی؟" زنش جواب می‌دهد که: "آخر خودت بالای منبر گفتی!" ملا می‌گوید:"زن، من این حرف‌ها را برای همسایه می‌زنم نه برای خودمان که"

 

نتبیجه:

اگر گیر یک آدم خر افتادید سعی کنید تا کیلومترها از او فاصله بگیرید.

 




      .......
 نظر
      .......
 ملانصرالدین
 سعدی
 گلستان
 دامپزشک
 چشم
 الاغ
 خر
..................................................................................................
 صفحه اصلی
 نمایه
یادداشت ها
نان و هسته
منشاء اختلافات ایران و آمریکا!
تفسیر شعر!
وسط کویر لوط!
رأیی که هیچ وقت گم نشد
آرامش یک رهبر
اگر نامزد ریاست جمهوری شدیم چگونه نطق کنیم!
چگونه گلیم خود را از آب بکشیم بیرون؟(2)
چگونه گلیم خود را از آب بکشیم بیرون؟
آخوندکُش!
[138] تمامی یادداشت ها
بایگانی
[به عنوان اولین [1
[چند می گیریم؟ [1
[فرعون [1
[حوشله [1
[ماه [1
[کلاس NA و ماه رمضان [1
[مُلکِ سلیمان [1
[فقط از سرِ درد [1
[شب سمور و لب تنور [1
[جایی که نباید باشیم [1
[چون کوه گران رفت [1
[اوضاع نابسامان [1
[آینه [1
[بشر های کشف نشده [1
[خواب [3
[مستند ظهور [1
[آبادی [1
[آمدن و نیامدن [1
[حسنی مونده و وبلاگش [1
[خواب آور [1
[پنجره سبز [1
[عینک دودی [2
[سقای آب و ادب [1
[آلبوم [1
[خورشت لوبیا [1
[خورشت لوبیا و فلسفه [1
[روغن موتورِ جهیزیه! [1
[اولین ایستگاه اتوبوس [1
[تا به تا [1
[باغ انگور [1
[آخرین جمعه سال [1
[خاطرات نوروز 90 [1
[پدر کشتگی صدا و سیما [1
[کی؟بلاگفا؟اصلا [1
[فلسفه کارت هدیه [1
[قیمت باد هوا [1
[دو دیوار [1
[آموزش ذکر به شکل دولتی [1
[رفتار های مصنوعی [1
[شخصیت [1
[کی راست میگه؟! [1
[الف قامت او دال [1
[حراج لباس زنانه [1
[هدیه صدا و سیما در روز پدر [1
[آرزوی های این زمانه [1
[سیب خراب [1
[بیوگرافی یک آدم [1
[یک اشتباه دوران دبستان! [1
[افطار کنار جعبه جادو [1
[من خودم شنیدم! [1
[چه خوشگل شده امروز! [1
[طرحی نو در انداختیم! [1
[نَگی نگفتی! [1
[قصه یک بیداری! [1
[خواهر خورشید [1
[کُلنگ و بی وفایی! [1
[جون آدمیزاد [1
[انتخابات و آلو خشک [1
[(پیام) به میزان کافی [1
[ملانصرالدین در صدا و سیما [1
[دیوانه [1
[(امام ما) خوش آمد [1
[آهن آب دیده! [1
[دائرة المعارف اصطلاحات انتخابات [1
[بساط تنهایی [1
[من ماهواره را دوست دارم! [1
[مبارکا باشه [1
[آن که عاشق نشود وقت بهار آدم نیست! [1
[فکر شیرین [1
[انصراف از دریافت یارانه و سوختگی موضعی! [1
[مدرک کِرم شناسی! [1
[درد در نواحی حساس! [1
[اخبار با لهجه ی افغانی! [1
[پدرم و پدر عشق! [1
[خر های پاره وقت! [1
[نون بیار، کباب ببر؟ [1
[مثلاً تبلیغ دین [1
[چاله های زندگی [1
[مثلاً تبلیغ دین (2) [1
[عذرخواهی از لولو! [1
[عکاسِ سه در چهار! [1
[سلیقه خدا [1
[الاغ و آدم ها! [1
[شرایط زمانه [1
[حشره های مسجدی! [1
[داغ ترین لطیفه ی ترکی! [1
[دست ها و پشت پرده! [1
[پاییز 91 [12
[زمستان 91 [15
[بهار 92 [11
دوستان
عاشق آسمونی
اقلیم احساس
فرزانگان امیدوار
لحظه های آبی(سروده های فضل ا...قاسمی)
عشقه
عروج
هم نفس
اتاق دلتنگی
استاد محمد رضا آتشین صدف
****شهرستان بجنورد****
.: شهر عشق :.
منطقه آزاد
ســ ا مـــ ع ســــ و م
رازهای موفقیت زندگی
برادران شهید هاشمی
خسوف
گروه اینترنتی جرقه داتکو
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
پشت جلد
این نجوای شبانه من است
حرفهای آسمانی
محب
آب و آتش (تقی دژاکام)
عکاس مسلمان
صل الله علی الباکین علی الحسین
نمک
دیفال
پیاده رو
پسر تهرونی
مجله فرهنگی هنری
حفاظ
خواندنی های ایران جهان
vasel
آسمان آبی
جزیره مجنون
یادداشتهای روزانه رضا سروری
سربازخونه
وبلاگ سرگرمی
پاورقی(فعلا)
دهاتی
آسمان (پوریا پدرام نیا)
بی تعارف
دونار
عمارگراف
یه مشت حرف حساب حرفای دل
روزهای فیلتر نشده یک دختر
بانوی آفتاب
من هیچم
به اتهام غزل(امیر احسان دولت آبادی)
داستان
رحیق مختوم
نشانی مگ/مجموعه فرهنگی بصائر
برگه ها