گوشت گوسفندی - پاورقی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تجربه های ذهن من تمامش در یک پاورقی است. من از این که در متن باشم نمی ترسم؛ اما گاهی باید سری هم به پاورقی زد؛ بعضی وقت ها حرف مهمی دارد؛ حرفی که جایش فقط در پاورقی است...
 حمید اسماعیل زاده
Pavaraqy.Parsiblog.Com
اخبار با لهجه ی افغانی!

تازگی‌ها یکی از این ام پی تری پلیرها که داخل دریچه‌ی فندک ماشین می‌کنی و روی امواج رادیو پخش می‌کند، برای ماشینم خریده‌ام. آخر ماشینم نوار کاست را هم به زور پخش می‌کند. دیگر می‌ترسم نوار کاست داخلش کنم چون هر بار که این کار را می‌کنم دل و روده‌ی نوار را به هم می‌پیچاند و کلی دردسر دارم برای بیرون آوردن نوار. خلاصه یکی از همین دستگاه‌ها خریدم و چند تا آهنگ و موزیک ریختم داخلش و گذاشتم داخل جافندکی ماشینم.

داشتم در خیابانی شلوغ می‌رفتم و به آهنگی سنتی گوش می‌دادم؛ به یک بار پخش ماشینم خش‌خش و بعد شروع کرد به خواندن ترانه‌ای با ریتمی تند. که فکر کنم شعرش چیزهایی بود تو مایه های: "اگه نیای کرگدنای باغچم پژمرده می‌شن، اگه بری خرمگسای قلب من آواره می‌شن" بعد دوباره خش‌خش کرد و رفت روی همان آهنگ سنتی. نگاهی به ماشین‌های دور و برم کردم و حدس زدم این آهنگ از ماشین پیرمرد سمت راستم یا ماشین آخوند جلویی نباید باشد، احتمالا از ماشین پراید آبی جوانکی است که دست چپ من قرار دارد و امواجش روی پخش ماشینم افتاده است.

به سر چهارراه که رسیدم پشت چراغ قرمز توقف کرده بودم که دوباره پخش ماشین آهنگش عوض شد و اخبار پخش کرد، گوینده‌ی خبر که لهجه‌ی غریبی داشت گفت: "گوشت ارزان تر می شود" اگر لهنش لهن گویندگی نبود می‌گفتم این برنامه‌ی شعر و شاعری است و این هم که گفت شعری نو یا شبیه آن بود، اما اخبار بود.

مثل آدم هایی که برق گرفته باشدشان سیخ شدم و چشمم را به رادیو کردم و از فرط تعجب و خوشحالی نمی‌دانستم چه کار کنم. تعجبم از این بود که چرا این گوینده‌ی بی‌عقلِ از همه جا بی خبر می‌گوید گوشت ارزان تر می‌شود. مگر تا حالا ارزان بوده که بخواهد تر شود. حالا این را هیچ، شاید برای بعضی ارزان بوده که حالا ارزان تر شده، ولی آخر دلیل این ارزان تر شدن چیست؟ خود گوینده گفت: "این ایام زمان بازگشت عشایر است و لذا در این  چند ماه که گوشت گران شده بود این عشایر بودند که باعث و بانی‌اش بودند، چرا که این حیوانات زبان بسته را چند ماه توی این بیابان ها چرانده بودند و گوشت کم شده بود" این خبر را که شنیدم به فکر فرو رفتم و هزار جور برنامه ریختم، که "آخ جون الآنی می‌رم و 250 گرم گوشت می‌خرم و شب به زنم می‌گم یه آبگوشت دبش بذار، بعدش هم زنگ می‌زنم به ننه بابام و بابا ننه‌ی زنم و خار زنم و داداشم که با شیش تا بچش شب همه شام بیان پیش ما"

توی همین فکرها بودم که گوینده‌ی خبر گفت: "خبرَ ساعت 19 افغانَستان را بَه پایان می‌رَسانیم" نفسم را که تمام این مدت درون سینه‌ام حبس شده بود بیرون دادم و خیالم راحت شد که اخبار ایران نبود، حالا کی حوصله‌ی این همه مهمان را داشت. تازه اصلا از این باجناق پیزوری‌ام هم خوشم نمی‌آید، مردک هر وقت مهمانی‌ای می‌آید شروع می کند به تعریف کردن از اینکه من با زن و بچه ام رفتیم فلان جا، رفیتم بهمان جا، رفتیم فلان چیزو خریدیم و از این جور حرف ها. شب هم که می‌شود و همه می‌روند، من می‌مانم و زنم که باید جواب بدهم چرا باجناقم این کارها را کرده و من نکرده‌ام. بابا و ننه‌ی زنم که دیگر هیچ. آن‌ها که کلاً ضد حالند. اوه اوه، کی می خواست بچه‌های داداشم را جمع کند، زلزله‌اند، با کمربند هم که بیفتی دنبالشان و سیاه و کبودشان کنی باز آرام نمی‌شوند، بعد شب که می‌شود من می‌مانم و زنم، و اینکه معذرت بخواهم از خراب کاری بچه‌های داداشم؛ حالا نمی گوید وقتی بچه‌های داداش خودش از دهات که می‌آیند خانه و زندگی برای من نمی‌گذارند.

حالا کلاً این همه بریز و بپاش به صلاح نیست. این همه اسراف! بروی 250 گرم گوشت بخری و آبگوشت کنی و ... اوووووه بابا کی از این کارها می‌کند، بگذار زندگی‌مان را بکنیم، همین که عصر جمعه می‌رویم امام زاده و نان و ماست نذر زوار می‌کنیم خیلی بهتر است، ثواب هم دارد. به خودم آمدم دیدم راننده‌ی ماشین عقبی سرش را از پنجره داده بیرون و با تمام جوارح بدنش دارد به من فحش می‌دهد و داد می‌زند خب برو دیگه، داری تخم می‌ذاری مگه؟!

زدم دنده یک و حرکت کردم، بعدش هم یک آهنگ دیگر گذاشتم: "چشامو رو هم می ذارم و تو رو به یادم می آرمو ..."

 




      .......
 نظر
      .......
 افغانستان
 گوشت گوسفندی
..................................................................................................
انصراف از دریافت یارانه و سوختگی موضعی!

صفحه‌ی گوشی 1200 ام (دوازده دو صفر) را با شلوارم تمیز می‌کردم که ناگهان صفحه‌ی موبایلم شروع کرد به خاموش و روشن شدن؛ بعد شروع کرد به لرزش و ویبره‌ی شدید که تمام تنم داشت می‌لرزید. ناگهان گوشی از دستم پرت شد گوشه اتاق. بعد مثل اینکه پرواز کند مقداری از زمین بلند شد و معلق در هوا ماند. من که خیس عرق شده بودم و خشکم زده بود وحشت داشتم به گوشی نزدیک شوم. اساسی ترسیده بودم که این دیگر چه مدلش است که گوشی معلق در هوا مانده؟ خب یک چیزهایی شنیده بودیم که این گوشی‌های جدید و اَپِل و از این جور چیزها همه کاری می‌کنند، بچه نگه می‌دارند، آب پرتقال می‌گیرند، پوشک ایزی‌لایف سالمندان را عوض می‌کنند، وقتی تماس و پیامک‌های ناجور برایتان می‌آید و شما را ناراحت می‌کند گوشی به طور خودکار شما را دلداری می‌دهد، ولی آخر گوشی 1200 که نه وایرلسی دارد و نه بلوتوثی و خفن ترین کاری که با او می‌شود انجام داد استفاده از چراغ قوه‌ی نسبتاً پرنورش است، چرا در هوا این جوری معلق مانده است!؟ آقای من که شما باشی همین‌طور در کف و حیرت مانده بودم که ناگهان از درز و دروز گوشی دود شدیدی بیرون زد که کل اتاق را گرفت، به حدی که نمی‌توانستم جایی را ببینم. کمی که گذشت با دست دودها را دور کردم و فضای اتاق تا حدی قابل تشخیص شد.
آقا چشمتان روز بد نبیند به یک بار دیدم یک غول بی شاخ و دم جلویم سبز شده و مثل آدم‌های خون‌خوار و طلبکار به من زل زده است. نمی‌دانستم از ترس چه کار کنم، می‌خواستم داد بزنم اما صدایم بند آمده بود. می‌خواستم فرار کنم اما تمام اعضای بدنم خشک شده بود، دقیقاً مثل وقتی که در خواب بختک به جانتان می‌افتد و نمی‌توانید هیچ حرکتی بکنید؛ مادربزرگم می‌گفت هر وقت بختک در خواب و بیداری به سراغت آمد بسم الله بگو ولت می‌کند. اما دریغ از یک حرف که از دهان من بیرون بیاید، نفس به زور می‌کشیدم. غول گوشی صورتش را آورد جلوی صورت من و در حالی که دست‌هایش را بر سینه‌اش گذاشته بود گفت: «سلام ارباب، نترس من غول گوشی هستم. آرزو کن تا برایت برآورده کنم» من که هاج و واج نگاهش می‌کردم، مانده بودم که این غول از کجا پیدایش شده؟ آن هم چرا از گوشی 1200؟ معمولاً غول‌ها از چراغ یا قوری، یا شبیه این‌ها بیرون می‌آیند! غول که همین‌طور به من نگاه می‌کرد دوباره گفت: «ارباب آرزو کن که وقت ندارم امروز پنج شنبه است زودتر تعطیل می‌کنیم» غول که به عقب برگشت من کمی آرام شدم و نفس‌هایم کندتر شد. سلامی به غول کردم و اولین آرزویم را گفتم. با خودم گفتم خدا را چه دیدی، سنگ مفت است گنجشک هم مفت؛ ضرری که ندارد، هیچ کسی هم اینجا نیست بگوید که تو دیوانه شدی یا از این جور حرف‌ها.
با خودم گفتم اول از آرزوهای کوچک شروع کنم که اگر دروغکی بود خیلی ضایع نباشد. گفتم: «چند کیلو گوشت گوسفندی تازه می‌خوام» غول چشم‌هایش را بست و داشت به سختی به خودش فشار می‌آورد و دود از گوش‌هایش بیرون می‌زد، تصویر غول مدام قطع و وصل می‌شد، کمی که گذشت تصویر صاف شد و غول که نفس نفس می‌زد، گفت: «ارباب آرزویتان برآورده شد» گفتم: «پس کو؟!» گفت: «ارباب بسته های آرزویی ما در پکیج های سه تایی آماده شده است. سه تا آرزو که کردید همه را در یک پکیج به همراه یک عدد پماد سوختگی موضعی به عنوان هدیه به شما تحویل می‌دهیم» خواستم آرزوی دوم را بکنم که غول گفت: «فقط خواهشاً آرزوهای سنگین نکنید» گفتم: «کجاش سنگین بود؟» گفت: «آخر این روزها هر جا رفتم آرزو به این گرانی و سنگینی را برآورده نکرده بودم» آرزوی دوم و سوم را هم گفتم. غول داشت پکیج آرزوها را هولوگرام می‌زد که تصویر غول قطع و وصل شد و ناگهان ناپدید شد، بعد گوشی از هوا به زمین افتاد. با احتیاط رفتم طرف گوشی که دیدم باتری‌اش تمام شده است. با خودم گفتم: «شانس که نداریم!».
گوشی را برداشتم و زدم به برق. هنوز فیش شارژر را به گوشی زده یا نزده، پیامکی برایم آمد. پیامک را که باز کردم دیدم پیامک انصراف از دریافت یارانه‌هاست. پشت بندش دوباره پیامکی برایم آمد: «سلام ارباب، من غول گوشی هستم، گوشی خاموش شد فرصت نکردم پکیج را تحویل بدهم، یک پیامک خالی به شماره‌ی 125 بفرست تا پکیج را تحویل شما بدهند» من شوکه شده بودم از پیامک انصراف از دریافت یارانه و دیدن این غول زپرتی. پیامک غول را ری پلی (replay) کردم و نوشتم: «سلام غول عزیز، به خاطر فشار بیش از حدی که برای برآورده کردن آرزوهای من به تو آمد، من یک آرزو بیشتر ندارم و آن هم این‌که جان عزیزت دیگر طرف ما نیا. ما داشتیم زندگی‌مان را می‌کردیم ما را چه به این غلط‌ها که آرزوی گوشت را حتی در ذهن‌مان هم داشته باشیم. برو عزیز من برو. فقط اگر امکان دارد و زحمتی نیست آن پماد سوختگی موضعی را برای ما بفرست».




      .......
 نظر
      .......
 غول
 انصراف از یارانه
 گوشت گوسفندی
..................................................................................................
 صفحه اصلی
 نمایه
یادداشت ها
نان و هسته
منشاء اختلافات ایران و آمریکا!
تفسیر شعر!
وسط کویر لوط!
رأیی که هیچ وقت گم نشد
آرامش یک رهبر
اگر نامزد ریاست جمهوری شدیم چگونه نطق کنیم!
چگونه گلیم خود را از آب بکشیم بیرون؟(2)
چگونه گلیم خود را از آب بکشیم بیرون؟
آخوندکُش!
[138] تمامی یادداشت ها
بایگانی
[به عنوان اولین [1
[چند می گیریم؟ [1
[فرعون [1
[حوشله [1
[ماه [1
[کلاس NA و ماه رمضان [1
[مُلکِ سلیمان [1
[فقط از سرِ درد [1
[شب سمور و لب تنور [1
[جایی که نباید باشیم [1
[چون کوه گران رفت [1
[اوضاع نابسامان [1
[آینه [1
[بشر های کشف نشده [1
[خواب [3
[مستند ظهور [1
[آبادی [1
[آمدن و نیامدن [1
[حسنی مونده و وبلاگش [1
[خواب آور [1
[پنجره سبز [1
[عینک دودی [2
[سقای آب و ادب [1
[آلبوم [1
[خورشت لوبیا [1
[خورشت لوبیا و فلسفه [1
[روغن موتورِ جهیزیه! [1
[اولین ایستگاه اتوبوس [1
[تا به تا [1
[باغ انگور [1
[آخرین جمعه سال [1
[خاطرات نوروز 90 [1
[پدر کشتگی صدا و سیما [1
[کی؟بلاگفا؟اصلا [1
[فلسفه کارت هدیه [1
[قیمت باد هوا [1
[دو دیوار [1
[آموزش ذکر به شکل دولتی [1
[رفتار های مصنوعی [1
[شخصیت [1
[کی راست میگه؟! [1
[الف قامت او دال [1
[حراج لباس زنانه [1
[هدیه صدا و سیما در روز پدر [1
[آرزوی های این زمانه [1
[سیب خراب [1
[بیوگرافی یک آدم [1
[یک اشتباه دوران دبستان! [1
[افطار کنار جعبه جادو [1
[من خودم شنیدم! [1
[چه خوشگل شده امروز! [1
[طرحی نو در انداختیم! [1
[نَگی نگفتی! [1
[قصه یک بیداری! [1
[خواهر خورشید [1
[کُلنگ و بی وفایی! [1
[جون آدمیزاد [1
[انتخابات و آلو خشک [1
[(پیام) به میزان کافی [1
[ملانصرالدین در صدا و سیما [1
[دیوانه [1
[(امام ما) خوش آمد [1
[آهن آب دیده! [1
[دائرة المعارف اصطلاحات انتخابات [1
[بساط تنهایی [1
[من ماهواره را دوست دارم! [1
[مبارکا باشه [1
[آن که عاشق نشود وقت بهار آدم نیست! [1
[فکر شیرین [1
[انصراف از دریافت یارانه و سوختگی موضعی! [1
[مدرک کِرم شناسی! [1
[درد در نواحی حساس! [1
[اخبار با لهجه ی افغانی! [1
[پدرم و پدر عشق! [1
[خر های پاره وقت! [1
[نون بیار، کباب ببر؟ [1
[مثلاً تبلیغ دین [1
[چاله های زندگی [1
[مثلاً تبلیغ دین (2) [1
[عذرخواهی از لولو! [1
[عکاسِ سه در چهار! [1
[سلیقه خدا [1
[الاغ و آدم ها! [1
[شرایط زمانه [1
[حشره های مسجدی! [1
[داغ ترین لطیفه ی ترکی! [1
[دست ها و پشت پرده! [1
[پاییز 91 [12
[زمستان 91 [15
[بهار 92 [11
دوستان
عاشق آسمونی
اقلیم احساس
فرزانگان امیدوار
لحظه های آبی(سروده های فضل ا...قاسمی)
عشقه
عروج
هم نفس
اتاق دلتنگی
استاد محمد رضا آتشین صدف
****شهرستان بجنورد****
.: شهر عشق :.
منطقه آزاد
ســ ا مـــ ع ســــ و م
رازهای موفقیت زندگی
برادران شهید هاشمی
خسوف
گروه اینترنتی جرقه داتکو
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
پشت جلد
این نجوای شبانه من است
حرفهای آسمانی
محب
آب و آتش (تقی دژاکام)
عکاس مسلمان
صل الله علی الباکین علی الحسین
نمک
دیفال
پیاده رو
پسر تهرونی
مجله فرهنگی هنری
حفاظ
خواندنی های ایران جهان
vasel
آسمان آبی
جزیره مجنون
یادداشتهای روزانه رضا سروری
سربازخونه
وبلاگ سرگرمی
پاورقی(فعلا)
دهاتی
آسمان (پوریا پدرام نیا)
بی تعارف
دونار
عمارگراف
یه مشت حرف حساب حرفای دل
روزهای فیلتر نشده یک دختر
بانوی آفتاب
من هیچم
به اتهام غزل(امیر احسان دولت آبادی)
داستان
رحیق مختوم
نشانی مگ/مجموعه فرهنگی بصائر
برگه ها