تکه کلامش کله پوک بود. شاید فقط به من می گفت ولی وقتی سر به سرش می گذاشتم به من می گفت کله پوک. از بچگی عاشق این کلمه شده بودم. دوست داشتم مدام به زمین و آسمان بپرم تا دایی ام به من بگوید کله پوک.
چند سالی بود که دایی ام واقعا تکیده و خسته بود. تمام بچه هایش را به خانه بخت فرستاده بود. فکر کنم باغ انگوری هم که داشتند دیگر محصولی نمی داد، باغشان سرما زده بود لااقل خیلی کم می داد، چند ماه پیش تماس گرفت و گفت چند جعبه برایتان کنار گذاشتم.
انگور خیلی شیرینی داشت.
چند سالی هست انگورش را نخورده ام.
واقعا چهره اش خسته و تکیده نشان می داد. دیشب فوت کرد. برایش دعا کنید. به خاطر حلاوت دانه های انگور و کشمشی که به کام مردم کاشمر و خراسان می کرد خدایا بیامرزش.