همین دیشب، درست همین دیشب یه مطلب نوشتم و خواستم بذارم روی وبلاگ؛ آقا اینقدر قشنگ نوشته بودم که حرف نداشت، خودم که از طنزش داشتم رودهبُر میشدم، نزدیک بود خفه شم. اما بعد تصمیم گرفتم روی وبلاگ نذارم، بعدش هم تصمیم گرفتم کلاً پاکش کنم و همین کار رو هم کردم.
یادمه تو کلاس نویسندگی میگفتن دچار "خودسانسوری" نشید؛ چند روزیه که من توی بعضی از جاهای بدنم همین درد رو یعنی خودسانسوری رو احساس میکنم؛ منظورم توی قلم و فکرمه. خب آخه قلم مثل عضوی از نویسندهست.
مادرم که حال منو دید برام گل گاو زبون دم کرد، شب هم موقع خواب گفت باید جوشونده بخوری.