همیشه این که چی بنویسم موضوعی بوده که ساعت ها ذهنم را درگیر می کند
فکر می کنم و فکر می کنم که چی بنویسم و آخر هم هیچی نمی نویسم یعنی هر چی دنبال
موضوع می گردم تا از آن بنویسم هیچی پیدا نمی کنم. یکی می گفت نباید به این فکر
کنیم که چی بنویسیم باید به این فکر کنیم که فقط بنویسیم. مثل اینکه این هم حرف
قابل تاملی است ولی فقط یک جایش اشکال دارد و آن هم وقتی است که این جور نوشته های
بی سر و ته را می دهی کسی بخواند تنها جوابی که ازش می گیری لبخند عاقل اندر سفیهی
است که به تو نشان می دهد. ولی خب از انصاف که دور نشویم همیشه هم این طور نیست
گاهی اوقات همین مطالب تحسین خواننده را به همراه داشت.
نوشتن یادداشت ها با دستگاه تایپ هم تجربه ی جالبی است که می شود از
آن در این نوشته های بی سروته یاد آوری کرد، البته وقتی میگویم دستگاه تایپ فکر
نکنید که این نوشته در سال هزار و درشکه نوشته شده است نه منظورم از دستگاه تایپ
همان رایانه امروزی خودمان است البته از نوع بی سیم و همراهش که همان لب تاپ است.
از خوبی هایش اینکه اصلا خستگی ای که با نوشتن قلم هست را ندارد، واقعا وقتی با
قلم می نوشتم و نوشته ام به درازا می کشید دستم دیگر نای نوشتن نداشت و این میشد
که نوشته را زود سروهمش می کردم، دیگر خوبی اش این است که وقتی به آخر های متنت می
رسی و دستت خسته شده است و بی حوصله شده ای دست خطت هم داغون می شود و از این که
بخوایی به کسی نشان بدهی خجالت می کشی و باید زحمت پاکنویسی اش را هم بکشی. تازه
اگر خطت کلا داغون باشد که دیگر خیلی محشر می شود.
ولی یک بدی ای که دارد و من همین الآن فهمیدم این است که وقتی مثل
الآن نیمه شب در تاریکی مشغول نوشتن باشی نور صفحه رایانه چشم را خسته می کند و
خواب آور است، یعنی وقتی که حتی داشتم نوشته ای با موضوعی خاص می نوشتم می رفتم می
خوابیدم چه برسد به حالا که نمی دانم اصلا چه می نویسم و برای که می نویسم. ولی
فکر کنم حداقل قصه ی ما به سر نرسید و هیچ کس هم از این نوشته های من به مقصدش
نرسید