خواب - پاورقی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تجربه های ذهن من تمامش در یک پاورقی است. من از این که در متن باشم نمی ترسم؛ اما گاهی باید سری هم به پاورقی زد؛ بعضی وقت ها حرف مهمی دارد؛ حرفی که جایش فقط در پاورقی است...
 حمید اسماعیل زاده
Pavaraqy.Parsiblog.Com
درد در نواحی حساس!

 همین دیشب، درست همین دیشب یه مطلب نوشتم و خواستم بذارم روی وبلاگ؛ آقا اینقدر قشنگ نوشته بودم که حرف نداشت، خودم که از طنزش داشتم روده‌بُر می‌شدم، نزدیک بود خفه شم. اما بعد تصمیم گرفتم روی وبلاگ نذارم، بعدش هم تصمیم گرفتم کلاً پاکش کنم و همین کار رو هم کردم.

یادمه تو کلاس نویسندگی می‌گفتن دچار "خودسانسوری" نشید؛ چند روزیه که من توی بعضی از جاهای بدنم همین درد رو یعنی خودسانسوری رو احساس می‌کنم؛ منظورم توی قلم و فکرمه. خب آخه قلم مثل عضوی از نویسنده‌ست.

مادرم که حال منو دید برام گل گاو زبون دم کرد، شب هم موقع خواب گفت باید جوشونده بخوری.




      .......
 نظر
      .......
 خواب
 مادر
 وبلاگ
 سانسور
..................................................................................................
قصه یک بیداری!

روز اول
- بلند شو دیر شد الآن اذان می گن ها

روز دوم
- بلند شو دیر شد الآن اذان می گن ها

روز سوم
- بلند شو دیر شد الآن اذان می گن ها

روز چهارم
- بلند شو دیر شد الآن اذان می گن ها
- خب باید اذان بگن تا بلند شم دیگه چه عجله ای داری؟!
- چی میگی؟ مثل اینکه هنوز خوابی ها! بلند شو الآن اذان صبح رو می گن وقت کمی داری
- وقت کمی دارم؟ برای چی؟
- برای سحر دیگه، کم تر از 10 دقیقه به اذان صبحه

***

- حالا هم که این قدر دیر بلند شدی رفتی نشستی پای لپ تاپ، داری چی تایپ می کنی؟
- الآن میام سر سفره، امروز چندم رمضانه؟
- چهارم

روزچهارم رمضان:
خدا رو شکر، بیست و شیش روز دیگه مونده. ماه رمضون امسال از رمضون پارسال بیشتره.





      .......
 نظر
      .......
 رمضان
 خواب
 اذان
 سحر
 لپ تاپ
..................................................................................................
باز هم خواب

خواب دیدم که جنگ شده است و من هم اسیر شده ام. جزئیات یادم نمی آید ولی فقط این یادم است که خیلی برایم درد آور بود. داشتم عذاب می کشیدم. از زندگی سیر شده بودم. حسرت تمام چیزهایی که تا دیروز کنارم بودند را می خوردم. با اینکه هیچی از جزئیات یادم نیست ولی خیلی عذاب آور بود. داخل خواب بغض، گلویم را گرفته بود. اطرافم تیره و تار شده بود.خلاصه با هر بدبختی ای که بود فرار کردم. راه فرار کردن را با هزار بدبختی پیدا کرده بودم.

خلاصه هنوز در گیرودار جنگ بودم که متوجه شدم یکی از دوستانم گیر دشمن افتاده است. تمام دنیا انگار روی سرم خراب شده بود، اول سعی می کردم هر طور که شده با او تماس بگیرم و راه فرار را به او بگویم اما بعد از اینکه اول ارتباطی برقرار شد بعد دیگر نتوانستم تماسی بگیرم.بی اختیار روی زمین افتادم و گریه ام گرفت. مثل مار زخم خورده به خودم می پیچیدم. چند لحظه دوستم را در همان جایی که خودم گیر کرده بود تصور کردم. دیدم در حال وارد شدن به یک دالان تاریک است. باز هم جزئیات زیادی در خواب یادم نیست ولی همان درد و عذابی که خودم کشیدم را در مورد دوستم دیدم. دلم سوخت. درد کشیدم. سوختم، نمی دانم چه طوری آن حسی که در مورد دوستم را داشتم روی کاغذ بیاورم. فقط داشتم از این درد به خودم می پیچیدم، وقتی با اضطراب از خواب بیدار شدم در همان حالت اضطراب، سریع دست را بردم به طرف گوشی موبایل و شماره ی دوستم را گرفتم. وقتی گوشی را برداشت و صدایش را شنیدم قطع کردم و خیالم راحت شد.





      .......
 نظر
      .......
 خواب
 چنگ
 اسیر
 درد و رنج
 فرار
 دوست
..................................................................................................
خواب دیدم که ...

- خواب دیدم که ...

- چی؟ چه خوابی دیدی؟!

- تو باز شروع کردی؟ خب بذار تعریف کنم دیگه

آره خواب دیدم که رژیم صهیونیستی اسراییل هم داره به مردم بی پناه پاکستان کمک و امداد رسانی می کنه

- جوک می گی ها

- چیه؟ تو هم تعجب کردی؟! خب جای تعحب داره دیگه ، نباید هم باورت بشه!

- خب ادامه بده ببینم چی شد؟!!!!

- آره داشتم می گفتم، داستان از این جا شروع شد که 25 شهریور که روز همبستگی اعلام شد، من هم صبج رفتم به این ایستگاه های امداد رسانی تا هم خبری بگیرم از کمک های مردم و هم اینکه تا حد توانم کمکی بکنم.

- خب اونجا یه دفعه دیدی که یه سرباز اسراییلی با چند دست پتو و مواد غذایی اومد به ایستگاه و اون ها رو به مردم پاکستان اهدا کرد!!!!؟

- راستش رو بخوای، آره. یعنی نه اینکه یه سرباز اونجا بود ولی وقتی داشتم یه نگاهی به داخل ایستگاه و چیز هایی که مردم اهدا کرده بودند نگاه می کردم متوجه یه چیزی شدم.

- همون سرباز اسراییلی؟!

- باشه مسخره کن، ولی گوش کن تا آخرش ، شاید بچه های آواره ی فلسطین رو هم ببینی!

آره داشتم توی ایستگاه رو نگاه می کردم که دیدم کنار آب های معدنی که گوشه ی ایستگاه گذاشته بودند چند بسته آب معدنی pure life  هم گذاشتند.

- خب چیه مگه؟ آب معدنییه دیگه، اسید که نیست!

- بذار اول بگم برات که این آب معدنی تولید کجاست. آب معدنی pure life  تولید یک شرکت صهیونیستی به اسم nestle  است که شرکت اصلی اون توی اسراییل روی آواره های غزه قرار داره. و کارخونه هاش توی اسراییل برای 400 هزار نفر اسراییلی اشتغال ایجاده کرده. و متاسفانه چتد تا کارخانه هم توی ایران داره که درآمد حاصل از اون می ره برای اسراییل و فکرش رو بکن که گلوله و توپ میشه و توی فلسطین فاجعه ای بد تر از پاکستان و عراق و افغانستان ایجاد می کنه.

- راست میگی؟!!

- پس چی؟ تو از من تا حالا دروغ شنیدی؟

- تو این همه اطلاعات رو از کجا گیر آوردی؟!

- این اطلاعاتی که من گفتم رو همه می دونند حتی مسئولین کشورمون، اما کسی کاری نمی کنه،

- یعنی آب معدنی ایران رو به اسم خودشون بسته بندی می کنند؟!!!

- فاجعه هم همیته دیگه، اکه تا دیروز نسکافه و cpu و هزار جور کالای صهیونیستی دیگه توی ایران بود می گفتیم که از خارج اومده و سرمایه نقدی مارو می بره برای خودش، اما حالا از منابع طبیعی ما استفاده می کنه به خودمون می فروشن. یعنی یه جور کلاه برداری

- یعنی واقعا مسئولین خیر دارن و هیچ کاری نمی کنند

- در وافع خبر دارن و کسایی که خیلی گنده اند پشت این قضییه هستند

- خب دیگه توی خواب چی دیدی؟

- وقتی این صحنه رو دیدم یهو از خواب پریدم و بیدار شدم. یه مدت که گذشت و حالم جا اومد نه تنها ناراحت که خوشحال هم شدم.

- تو دیگه کی هستی ، از این همه جنایت خوشحال شدی؟

- راستش از این خوشحالم که اگه مسئولین ما کاری نمی کنند حداقل این مردم حس همبستگی خودشون رو فراموش نمی کنند و کمک های خودشون رو به مردم مظلوم می رسونند، حتی اگه شده کالای صهیونیستی که فکر نکنم وقتی صاحبان این شرکت ها این صحنه رو ببینند خوشحال بشند. ولی کاش می شد که بهتر از این بشه.




      .......
 نظر
      .......
 فلسطین
 خواب
 پاکستان
 آب معدنی pure life
 نسکافه
 صهیونیست
 25 شهریور
 اسراییل
 عراق
 افغانستان
..................................................................................................
آینه


در خواب دیدم که یکی از عزیزانم را از دست داده ام. نمی دانم کدام عزیز بود که خیلی دلم برایش تنگ شد، شاید خودم بودم، ولی نه پدرم بود. شاید هم کسی دیگر، نمی دانم ، نمی دانم. . .  قسمتی از خواب احساس کردم که پدرم بود، جایی خود را در قبر دیدم جایی مادرم را.
خیلی گریه کردم، طوری که خودم را به زمین و آسمان می زدم، بی تاب شده بودم، احساس می کردم تمام غم دنیا در سینه ام جمع شده، احساس می کردم هر لحظه سینه ام منفجر می شود، از خواب بیدار شدم.
از خواب بیدار شدم و هیچ به خاطر نداشتم، هیچ. تا ساعتی گذشت به یک بار بی تاب شدم، احساس کردم یاد خاطره ی غم انگیزی افتاده ام، اطرافم را نگاه کردم، سرم داشت منفجر می شد، نمی دانستم چکار کنم، اصلا نمی دانستم چرا اینگونه سینه ام تنگ شده است. و فقط یک لحظه خوابم را به یاد آوردم. نفسم به شماره افتاد، صورتم خیس شده بود، چند ثانیه ای که گذشت متوجه شدم که همه به خاطر خواب دیشب بود. ولی باز هم آرام نگرفتم. بلند شدم و رفتم بالا تا پایین خانه را گشتم و اول پدرم را و بعد مادرم را دیدم. موقع برگشتن به اتاق هم نگاهی طولانی به آینه انداختم.









      .......
 نظر
      .......
 آینه
 خواب
 عزیر
 پدر
 مادر
 سینه
..................................................................................................
 صفحه اصلی
 نمایه
یادداشت ها
نان و هسته
منشاء اختلافات ایران و آمریکا!
تفسیر شعر!
وسط کویر لوط!
رأیی که هیچ وقت گم نشد
آرامش یک رهبر
اگر نامزد ریاست جمهوری شدیم چگونه نطق کنیم!
چگونه گلیم خود را از آب بکشیم بیرون؟(2)
چگونه گلیم خود را از آب بکشیم بیرون؟
آخوندکُش!
[138] تمامی یادداشت ها
بایگانی
[به عنوان اولین [1
[چند می گیریم؟ [1
[فرعون [1
[حوشله [1
[ماه [1
[کلاس NA و ماه رمضان [1
[مُلکِ سلیمان [1
[فقط از سرِ درد [1
[شب سمور و لب تنور [1
[جایی که نباید باشیم [1
[چون کوه گران رفت [1
[اوضاع نابسامان [1
[آینه [1
[بشر های کشف نشده [1
[خواب [3
[مستند ظهور [1
[آبادی [1
[آمدن و نیامدن [1
[حسنی مونده و وبلاگش [1
[خواب آور [1
[پنجره سبز [1
[عینک دودی [2
[سقای آب و ادب [1
[آلبوم [1
[خورشت لوبیا [1
[خورشت لوبیا و فلسفه [1
[روغن موتورِ جهیزیه! [1
[اولین ایستگاه اتوبوس [1
[تا به تا [1
[باغ انگور [1
[آخرین جمعه سال [1
[خاطرات نوروز 90 [1
[پدر کشتگی صدا و سیما [1
[کی؟بلاگفا؟اصلا [1
[فلسفه کارت هدیه [1
[قیمت باد هوا [1
[دو دیوار [1
[آموزش ذکر به شکل دولتی [1
[رفتار های مصنوعی [1
[شخصیت [1
[کی راست میگه؟! [1
[الف قامت او دال [1
[حراج لباس زنانه [1
[هدیه صدا و سیما در روز پدر [1
[آرزوی های این زمانه [1
[سیب خراب [1
[بیوگرافی یک آدم [1
[یک اشتباه دوران دبستان! [1
[افطار کنار جعبه جادو [1
[من خودم شنیدم! [1
[چه خوشگل شده امروز! [1
[طرحی نو در انداختیم! [1
[نَگی نگفتی! [1
[قصه یک بیداری! [1
[خواهر خورشید [1
[کُلنگ و بی وفایی! [1
[جون آدمیزاد [1
[انتخابات و آلو خشک [1
[(پیام) به میزان کافی [1
[ملانصرالدین در صدا و سیما [1
[دیوانه [1
[(امام ما) خوش آمد [1
[آهن آب دیده! [1
[دائرة المعارف اصطلاحات انتخابات [1
[بساط تنهایی [1
[من ماهواره را دوست دارم! [1
[مبارکا باشه [1
[آن که عاشق نشود وقت بهار آدم نیست! [1
[فکر شیرین [1
[انصراف از دریافت یارانه و سوختگی موضعی! [1
[مدرک کِرم شناسی! [1
[درد در نواحی حساس! [1
[اخبار با لهجه ی افغانی! [1
[پدرم و پدر عشق! [1
[خر های پاره وقت! [1
[نون بیار، کباب ببر؟ [1
[مثلاً تبلیغ دین [1
[چاله های زندگی [1
[مثلاً تبلیغ دین (2) [1
[عذرخواهی از لولو! [1
[عکاسِ سه در چهار! [1
[سلیقه خدا [1
[الاغ و آدم ها! [1
[شرایط زمانه [1
[حشره های مسجدی! [1
[داغ ترین لطیفه ی ترکی! [1
[دست ها و پشت پرده! [1
[پاییز 91 [12
[زمستان 91 [15
[بهار 92 [11
دوستان
عاشق آسمونی
عشقه
لحظه های آبی(سروده های فضل ا...قاسمی)
اقلیم احساس
فرزانگان امیدوار
عروج
هم نفس
اتاق دلتنگی
استاد محمد رضا آتشین صدف
****شهرستان بجنورد****
.: شهر عشق :.
منطقه آزاد
ســ ا مـــ ع ســــ و م
رازهای موفقیت زندگی
برادران شهید هاشمی
خسوف
گروه اینترنتی جرقه داتکو
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
پشت جلد
این نجوای شبانه من است
حرفهای آسمانی
محب
آب و آتش (تقی دژاکام)
عکاس مسلمان
صل الله علی الباکین علی الحسین
نمک
دیفال
پیاده رو
پسر تهرونی
مجله فرهنگی هنری
حفاظ
خواندنی های ایران جهان
vasel
آسمان آبی
جزیره مجنون
یادداشتهای روزانه رضا سروری
سربازخونه
وبلاگ سرگرمی
پاورقی(فعلا)
دهاتی
آسمان (پوریا پدرام نیا)
بی تعارف
دونار
عمارگراف
یه مشت حرف حساب حرفای دل
روزهای فیلتر نشده یک دختر
بانوی آفتاب
من هیچم
به اتهام غزل(امیر احسان دولت آبادی)
داستان
رحیق مختوم
نشانی مگ/مجموعه فرهنگی بصائر
برگه ها