معلم مان گفت خاطرات نوروز تان را بنویسید و بعد از تعطیلات بیاورید. الآن روز های آخر تعطیلات است و من هنوز هیچ خاطره ای ننوشته ام. نمی دانم از چی بنویسیم؟
از 27 اسفند کلاس هایمان تعطیل شده بود. بعد از مدرسه خیلی خوشحال رفتم خانه. از در که وارد شدم با سرعت رفتم طرف اتاقم و همانطوری هم با صدای بلند مادرم را صدا زدم و سلامش کردم. کیفم را از خوشحالی به هوا پرت کردم و سریع لباس هایم را در آوردم. اینقدر گرسنه ام بود که به هیچ چیز دیگر نمی توانستم فکر کنم. رفتم آشپزخانه و به مامانم گفتم:
- نهار کی آماده می شه؟ نهار چی داریم؟
- قرمه سبزی پسرم، صبر کن تا بابات هم از سر کار بیاد
- آخ جون قرمه سبزی
موقع ظهر شد و پدرم هم آمده بود خانه. قرار بود تلویزیون یک فیلم سینمایی باحال بگذارد برای همین هم رفتم طرف تلویزیون و شبکه را عوض کردم که پدرم گفت:
- اِ اِ... چی کاری می کنی؟ دارم اخبار گوش می دم؟ بزن همون شبکه
- آخه بابا فیلم داره؟
- چند دقیقه تحمل کنی هم من اخبارم رو می بینم هم شما فیلمت رو
- آخه بابا، اولِ فیلم قشنگه اخبار که هر روز داره
- ...
آن روز که نتوانستم فیلم ببینم و در خانه هم حوصله ام سر رفته بود. مادرم هم که مدام داشت خانه را مرتب می کرد و پدرم هم هیچ وقت خانه نبود. تا شب تحویل سال که هیچ اتفاق جالبی نیفتاد و خاطره ای ندارم که بنویسم. شب تحویل سال را من با بابا و مامانم رفتیم حرم حضرت معصومه. تحویل سال کوفتم شد، چون تحویل سال ساعت 2 شب بود، تازه خیلی هم خوابم می آمد و حرم هم خیلی شلوغ بود. سال تحویل شد و همه رو به حرم حضرت معصومه ایستاده بودند و سلام می دادند.
- بابا وقتی رو به حرم می ایستیم و دست روی سینه می ذاریم باید چی بگیم؟
- بگو السلام علیکنّ یا فاطمه المعصومه
- السلام علیکنّ یا فاطمه المعصومه
***
روز اول عید رفتیم خانه عمو مهدی. آنجا با پسرعموهایم خیلی خوش گذشت. دم ظهر که شد قرار بود کلاه قرمزی تکرارش پخش شود. آخر دیشب نتوانستم ببینم. زدم شبکه دو و داشتیم با پسر عمویم، کلاه قرمزی را می دیدم که عمومهدی گفت: بزنید شبکه یک اخبار داره.
من و پسر عمویم با هم گفتیم: نه کلاه قرمزی داره
که عمویم کمی جدی تر گفت: شبکه یک رو بزنید اخبار داره
فیلمش خیلی قشنگ بود، به خاطر نوروز 90 برای اولین بار قرار بود پخش بشود، فکر کنم اسمش جمگ تایتان ها بود، اما نشد ببینیم.
چند روز عید همه اش مهمان برایمان می آمد. از بس شیرینی و آجیل خوردم دل درد گرفته بودم. اولین جمعه سال هم رفتیم شاه عبدالعظیم. خوش گذشت.
این عیدی هم همین طور گذشت دیگر. بابا و عمو و دایی و... خلاصه هر جایی که می رفتیم و هر فامیلی که می آمد خانه ما همه اش از اخبار و نمی دانم لیبی و مصر و همچنین چیز هایی حرف می زدند. با اینکه عید امسال خیلی خوش گذشت اما نمی دانم چرا با بقیه سال ها فرق می کرد؟ لیبی؟ ... لیبی چی بود؟
فکر کنم داخل کتاب جغرافیا نوشته بود. لیبی 5 میلیون و خرده ای جمعیت دارد، عرب هستند. 97 درصد سنی هستند. رهبر شان قذافی است. قذافی، فکر کنم همانی بود که اخبار هم داشت در موردش صحبت می کرد، نمی دانم فرار کرده بود، گرفته بودنش؟!!! چیز هایی هم در مورد ژاپن می گفتند...