تلویزیون - پاورقی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تجربه های ذهن من تمامش در یک پاورقی است. من از این که در متن باشم نمی ترسم؛ اما گاهی باید سری هم به پاورقی زد؛ بعضی وقت ها حرف مهمی دارد؛ حرفی که جایش فقط در پاورقی است...
 حمید اسماعیل زاده
Pavaraqy.Parsiblog.Com
دلیل اصلی موفقیت!

به فکرم رسیده است اگر من هم روزی رفتم داخل یک برنامه‌ی تلویزیونی، به عنوان یک قهرمان، مجری که از من پرسید: «چه کسی بیشترین نقش رو توی موفقیّتت داشت؟» من لبخند بزنم و بگویم ...




      .......
 نظر
      .......
 ازدواج
 تلویزیون
..................................................................................................
لطیفه تاریخی!

لطیفه تاریخی

مثل اینکه تاریخ دارد مدام تکرار می‌شود، نمی‌دانم چرا این شب‌ها که گاهی می‌نشینم و قسمت‌هایی از مختارنامه را نگاه می‌کنم، می‌بینم که هر دفعه شمر دارد کشته می‌شود، آخر چند روز پیش که اتفاقی مختارنامه را نگاه می‌کردم شمر به قتل رسید و تا آن جایی که عقل تاریخیِ! من قد می‌کشد شمر یک بار بیشتر نمرده است.

داشتم همین‌طوری با خودم تحلیل می‌کردم که یک شیرِ پاک‌خورده ای شبکه را عوض کرد و دیدم که مختارنامه دارد پخش می‌شود و شمر دوباره زنده است؛ از حیرت داشتم قالب تهی می‌کردم. کمی که گذشت آرام شدم و چند بار هی شبکه‌ها را بالا و پایین کردم و دیدم که شمر هی می‌میرد هی زنده می‌شود، هی می‌میرد و هی زنده می‌شود.

 




      .......
 نظر
      .......
 تلویزیون
 مختارنامه
 شمر
 تاریخ
 لطیفه
..................................................................................................
انتخابات و آلو خشک

- احمد کجایی؟

- الآن میام مادربزرگ

- احمـد... کجایی؟

- گفتم که دارم میام، باز شما سمعکتون رو نذاشتین!

 چیه مادر بزرگ

- مادرجان، این تلویزیون داشت یه چیزایی برای ثبت نام و این چیزا می گفت، من سمعک نذاشتم نفهمیدم چی گفت برو ببین یه وقت اسم من واسه مکه درنیومده باشه، یه سر هم برو پیش بابات بهش بگو بره بانک شاید اونجا نوشته باشن، من هم برم وسایل سفرم رو جمع و جور کنم

- مادربزرگ تلوزیون داشت یه چیز دیگه می گفت، ثبت نام کاندیدای انتخابات مجلسه که از دیشب شروع شده نه ...

- ها؟! .... از دیشب شروع شد، ای داد بیداد دیر بجنبم که از دستم میره، خدایا قربون کرمت این آخر عمری آرزو به دل نموندم. برو برو اجمد جان، به مادرت هم بگو یه کم نخودچی، کشمش، یه کم هم آلو خشک برای تو راهم برداره، بهش بگو توت خشک یادش نره، سر رات هم که داری از مغازه ی بابات برمی گردی یه باتری نو برای این سمعک من بخر، اونجا شلوغه صدا به صدا نمی رسه به درد می خوره

 چرا واستادی زل زدی به من، خب برو دیگه

- الـــــآن میـــــــرم بــراتـــــــون یـــــــه بـــــــــــاتـــــــری می خرم

- خدا خیرت مادرجان، حتما از اون جا برات سوغاتی میارم، برو چیزایی که گفتم یادت نره




      .......
 نظر
      .......
 تلویزیون
 مادربزرگ
 سمعک
 مکه
 انتخابات مجلس
..................................................................................................
افطار کنار جعبه جادو

- علی جان بیا این ها رو بگیر بذار سر سفره، تلویزیون رو هم روشن کن چند دقیقه دیگه اذان می گن
- بردم، دیگه چیزی نیست ببرم سر سفره؟
- نه برو بشین من هم الآن میام، بابات رو هم صدا بزن
- همین؟!
- چی همین؟ پسرم
- سفره افطاردیگه، همش همین؟!!
- .....
خب آره، مگه سفره افطار باید چه طوری باشه پسرم؟!
- هیچی ولی سفره های افطار تلویزیون خیلی فرق داره
- اِ...چیزه... راستی یادم اومد اذان رادیو بهتره، برو تلویزیون رو خاموش کن




      .......
 نظر
      .......
 رمضان
 تلویزیون
 سفره
 رادیو
 صدا
 سیما
..................................................................................................
پدر کشتگی صدا و سیما

- سلام، خوبی؟ چه طوری؟
- سلام، ممنون، تو چه طوری؟ سال نو مبارک
- اِ... داشت یادم می رفت سال نو تو هم مبارک، سال خوبی داشته باشی، چه می کنی با تعطیلات، خوش می گذره.
- آره بد نیست همه اش می شینیم سریال های ویژه نوروز رو نگاه می کنیم، تو چی؟ می بینی سریال های نوروزی رو.
- نه راستش اصلا وقت نکردم، اینقدر این بر و اون بر رفتم که فرصت نکردم تلویزیون نگاه کنم، حالا چی هست این سریال ها، قشنگه؟
- خوبه
- تعریف کن ببینم چیه؟
- یه سریال هست که خیلی باحاله، داستانش هم اینه که یکی ماشین یکی رو می دزده، از قضا طرف هم سکته کرده و بچه هاش می خوان ببرنش بیمارستان ولی ماشین دزیده شده و بابا هم می میره...
- دیگه چه سریالی داره؟
- یکی دیگه هم از یه شبکه دیگه پخش می شه که یه خونواده ی شمالی توی تهرون یه خونه خریدند و از قضا صاحب خونه می افته می میره و بچه هاش هم سر ارث و میراث پدر از جمله خونه ی فروخته شده دعوا دارن
- خب، هنوزم هست؟
- یکی دو تا دیگه سریال هم داره که از شبکه ی استانی و یه شبکه دیگه پخش میشه که کامل نگاه نکردم، ولی داستانش این بود که پدرشون مرده بود و بعدا معلوم شد که یکی پدرشون رو کشته بوده، یکی دیگه هم داستانش این بود که پسره از خارج بعد از 15 سال به عشق پدرش میاد ولی می بینه که پدرش مرده و ...
- اَ... ای بابا... این صدا و سیما هم معلوم نیست که با کی پدرکشتگی داره ها؟
سریال ها رو ول کن، فیلم های سینمایی چی؟
- آره اتفاقا یه فیلم سینمایی همین دیشب پخش کرد که خیلی داستانش باحال بود، داستان یه زنی بود که تاجره و یه پدر پیر هم داشت که ازش مراقبت می کرد، رقبای تجاری زنه تحدید کردن که یا کارخونه تو برشکست می کنی یا پدرتو می کشیم، آره یه صحنه ی خیلی اکشن داشت که ...




      .......
 نظر
      .......
 تلویزیون
 سریال های نوروزی
 سکته
 شمال
 پدرکشتگی
 صدا
 سیما
..................................................................................................
خاطرات نوروز 90

معلم مان گفت خاطرات نوروز تان را بنویسید و بعد از تعطیلات بیاورید. الآن روز های آخر تعطیلات است و من هنوز هیچ خاطره ای ننوشته ام. نمی دانم از چی بنویسیم؟

از 27 اسفند کلاس هایمان تعطیل شده بود. بعد از مدرسه خیلی خوشحال رفتم خانه. از در که وارد شدم با سرعت رفتم طرف اتاقم و همانطوری هم با صدای بلند مادرم را صدا زدم و سلامش کردم. کیفم را از خوشحالی به هوا پرت کردم و سریع لباس هایم را در آوردم. اینقدر گرسنه ام بود که به هیچ چیز دیگر نمی توانستم فکر کنم. رفتم آشپزخانه و به مامانم گفتم:

- نهار کی آماده می شه؟ نهار چی داریم؟
- قرمه سبزی پسرم، صبر کن تا بابات هم از سر کار بیاد
- آخ جون قرمه سبزی
موقع ظهر شد و پدرم هم آمده بود خانه. قرار بود تلویزیون یک فیلم سینمایی باحال بگذارد برای همین هم رفتم طرف تلویزیون و شبکه را عوض کردم که پدرم گفت:
- اِ اِ... چی کاری می کنی؟ دارم اخبار گوش می دم؟ بزن همون شبکه
- آخه بابا فیلم داره؟
- چند دقیقه تحمل کنی هم من اخبارم رو می بینم هم شما فیلمت رو
- آخه بابا، اولِ فیلم قشنگه اخبار که هر روز داره
- ...
آن روز که نتوانستم فیلم ببینم و در خانه هم حوصله ام سر رفته بود. مادرم هم که مدام داشت خانه را مرتب می کرد و پدرم هم هیچ وقت خانه نبود. تا شب تحویل سال که هیچ اتفاق جالبی نیفتاد و خاطره ای ندارم که بنویسم. شب تحویل سال را من با بابا و مامانم رفتیم حرم حضرت معصومه. تحویل سال کوفتم شد، چون تحویل سال ساعت 2 شب بود، تازه خیلی هم خوابم می آمد و حرم هم خیلی شلوغ بود. سال تحویل شد و همه رو به حرم حضرت معصومه ایستاده بودند و سلام می دادند.
- بابا وقتی رو به حرم می ایستیم و دست روی سینه می ذاریم باید چی بگیم؟
- بگو السلام علیکنّ یا فاطمه المعصومه
- السلام علیکنّ یا فاطمه المعصومه
***
روز اول عید رفتیم خانه عمو مهدی. آنجا با پسرعموهایم خیلی خوش گذشت. دم ظهر که شد قرار بود کلاه قرمزی تکرارش پخش شود. آخر دیشب نتوانستم ببینم. زدم شبکه دو و داشتیم با پسر عمویم، کلاه قرمزی را می دیدم که عمومهدی گفت: بزنید شبکه یک اخبار داره.
من و پسر عمویم با هم گفتیم: نه کلاه قرمزی داره
که عمویم کمی جدی تر گفت: شبکه یک رو بزنید اخبار داره
فیلمش خیلی قشنگ بود، به خاطر نوروز 90 برای اولین بار قرار بود پخش بشود، فکر کنم اسمش جمگ تایتان ها بود، اما نشد ببینیم.
چند روز عید همه اش مهمان برایمان می آمد. از بس شیرینی و آجیل خوردم دل درد گرفته بودم. اولین جمعه سال هم رفتیم شاه عبدالعظیم. خوش گذشت.
این عیدی هم همین طور گذشت دیگر. بابا و عمو و دایی و... خلاصه هر جایی که می رفتیم و هر فامیلی که می آمد خانه ما همه اش از اخبار و نمی دانم لیبی و مصر و همچنین چیز هایی حرف می زدند. با اینکه عید امسال خیلی خوش گذشت اما نمی دانم چرا با بقیه سال ها فرق می کرد؟ لیبی؟ ... لیبی چی بود؟
فکر کنم داخل کتاب جغرافیا نوشته بود. لیبی 5 میلیون و خرده ای جمعیت دارد، عرب هستند. 97 درصد سنی هستند. رهبر شان قذافی است. قذافی، فکر کنم همانی بود که اخبار هم داشت در موردش صحبت می کرد، نمی دانم فرار کرده بود، گرفته بودنش؟!!! چیز هایی هم در مورد ژاپن می گفتند...

 





      .......
 نظر
      .......
 قرمه سبزی
 معلم
 تلویزیون
 کلاه قرمزی
 لیبی
 قذافی
 ژاپن
..................................................................................................
 صفحه اصلی
 نمایه
یادداشت ها
نان و هسته
منشاء اختلافات ایران و آمریکا!
تفسیر شعر!
وسط کویر لوط!
رأیی که هیچ وقت گم نشد
آرامش یک رهبر
اگر نامزد ریاست جمهوری شدیم چگونه نطق کنیم!
چگونه گلیم خود را از آب بکشیم بیرون؟(2)
چگونه گلیم خود را از آب بکشیم بیرون؟
آخوندکُش!
[138] تمامی یادداشت ها
بایگانی
[به عنوان اولین [1
[چند می گیریم؟ [1
[فرعون [1
[حوشله [1
[ماه [1
[کلاس NA و ماه رمضان [1
[مُلکِ سلیمان [1
[فقط از سرِ درد [1
[شب سمور و لب تنور [1
[جایی که نباید باشیم [1
[چون کوه گران رفت [1
[اوضاع نابسامان [1
[آینه [1
[بشر های کشف نشده [1
[خواب [3
[مستند ظهور [1
[آبادی [1
[آمدن و نیامدن [1
[حسنی مونده و وبلاگش [1
[خواب آور [1
[پنجره سبز [1
[عینک دودی [2
[سقای آب و ادب [1
[آلبوم [1
[خورشت لوبیا [1
[خورشت لوبیا و فلسفه [1
[روغن موتورِ جهیزیه! [1
[اولین ایستگاه اتوبوس [1
[تا به تا [1
[باغ انگور [1
[آخرین جمعه سال [1
[خاطرات نوروز 90 [1
[پدر کشتگی صدا و سیما [1
[کی؟بلاگفا؟اصلا [1
[فلسفه کارت هدیه [1
[قیمت باد هوا [1
[دو دیوار [1
[آموزش ذکر به شکل دولتی [1
[رفتار های مصنوعی [1
[شخصیت [1
[کی راست میگه؟! [1
[الف قامت او دال [1
[حراج لباس زنانه [1
[هدیه صدا و سیما در روز پدر [1
[آرزوی های این زمانه [1
[سیب خراب [1
[بیوگرافی یک آدم [1
[یک اشتباه دوران دبستان! [1
[افطار کنار جعبه جادو [1
[من خودم شنیدم! [1
[چه خوشگل شده امروز! [1
[طرحی نو در انداختیم! [1
[نَگی نگفتی! [1
[قصه یک بیداری! [1
[خواهر خورشید [1
[کُلنگ و بی وفایی! [1
[جون آدمیزاد [1
[انتخابات و آلو خشک [1
[(پیام) به میزان کافی [1
[ملانصرالدین در صدا و سیما [1
[دیوانه [1
[(امام ما) خوش آمد [1
[آهن آب دیده! [1
[دائرة المعارف اصطلاحات انتخابات [1
[بساط تنهایی [1
[من ماهواره را دوست دارم! [1
[مبارکا باشه [1
[آن که عاشق نشود وقت بهار آدم نیست! [1
[فکر شیرین [1
[انصراف از دریافت یارانه و سوختگی موضعی! [1
[مدرک کِرم شناسی! [1
[درد در نواحی حساس! [1
[اخبار با لهجه ی افغانی! [1
[پدرم و پدر عشق! [1
[خر های پاره وقت! [1
[نون بیار، کباب ببر؟ [1
[مثلاً تبلیغ دین [1
[چاله های زندگی [1
[مثلاً تبلیغ دین (2) [1
[عذرخواهی از لولو! [1
[عکاسِ سه در چهار! [1
[سلیقه خدا [1
[الاغ و آدم ها! [1
[شرایط زمانه [1
[حشره های مسجدی! [1
[داغ ترین لطیفه ی ترکی! [1
[دست ها و پشت پرده! [1
[پاییز 91 [12
[زمستان 91 [15
[بهار 92 [11
دوستان
عاشق آسمونی
اقلیم احساس
فرزانگان امیدوار
لحظه های آبی(سروده های فضل ا...قاسمی)
عشقه
عروج
هم نفس
اتاق دلتنگی
استاد محمد رضا آتشین صدف
****شهرستان بجنورد****
.: شهر عشق :.
منطقه آزاد
ســ ا مـــ ع ســــ و م
رازهای موفقیت زندگی
برادران شهید هاشمی
خسوف
گروه اینترنتی جرقه داتکو
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
پشت جلد
این نجوای شبانه من است
حرفهای آسمانی
محب
آب و آتش (تقی دژاکام)
عکاس مسلمان
صل الله علی الباکین علی الحسین
نمک
دیفال
پیاده رو
پسر تهرونی
مجله فرهنگی هنری
حفاظ
خواندنی های ایران جهان
vasel
آسمان آبی
جزیره مجنون
یادداشتهای روزانه رضا سروری
سربازخونه
وبلاگ سرگرمی
پاورقی(فعلا)
دهاتی
آسمان (پوریا پدرام نیا)
بی تعارف
دونار
عمارگراف
یه مشت حرف حساب حرفای دل
روزهای فیلتر نشده یک دختر
بانوی آفتاب
من هیچم
به اتهام غزل(امیر احسان دولت آبادی)
داستان
رحیق مختوم
نشانی مگ/مجموعه فرهنگی بصائر
برگه ها